در يکي از آغازين روزهاي زمستان 1377 در نيمسال نخست تحصيلي در محضر استاد گرانسنگ دکتر محمودرضا دستغيب بهشتي و سرکلاس درس «نوشتههاي فارسي باستان» ايشان در بخش زبانشناسي و زبانهاي خارجي دانشگاه شيراز نشسته بودم. همکلاسيهاي گرانقدرم دانشجويان مقطع کارشناسي ارشد رشتهي فرهنگ و زبانهاي باستاني ايران از شهرهاي تهران، بافت کرمان، شيراز و قائن خراسان نيز با گنجينههاي رنگارنگي از فرهنگ بومي و گويش مادري خود در کلاس حضور داشتند.
موضوع درس آن روز، بخش پاياني ستون چهارم کتيبه پرآوازه بيستون مربوط به داريوش اول بود. در سطرهاي 88، 89 و 90 ستون چهارم چنين آمده است:
āyaθiya : vašnā : Auš: x š 88-….θātiy : Dārayavau
89-ramazdāha : i(ya)m : dipimaiy : ty(ām) : adam : akunavam : patiŝam : ariyā : āha : utā : pavast
90-āyā : utā : ĉarmā : graθitā : āha :…(1)
88ـ ... گويد داريوش شاه: به خواست 89 ـ اهورامزدا، اين کتيبهام که آن را من کردم (ساختم)، به علاوه به [زبان] آريايي (پارسي) بود، هم در (بر) پوست 90ـ و هم در (بر) چرم تصنيف شد...
در اينجا معناي دو واژه در ترجمههاي موجود، براي من به شدت سوال برانگيز بود؛ يکي واژهي آخر سطر 89 يعني2 ( pavastāyā) و ديگري واژهي دوم سطر 90 يعني3 (armā).
آخر مگر ميشود شخصي مثل داريوش اول هخامنشي با آنهمه نبوغ سياسي و نظامي(4) در تدبير و سازماندهي دنياي متمدن آن روزگار، دو واژه «پوست» و «چرم» را به معناي امروزي آن گرفته باشد و بعد هم متن بالا را با همين ريخت تصنيف کرده و ادعا کرده باشد که کتيبه ياد شده را هم بر پوست و هم بر چرم نوشته است؟!
بنابراين تقريباً بدون ترديد ميشود نتيجه گرفت که مفهوم اين دو واژه در زبان فارسي باستان، بايد با آنچه که در فارسي معيار کنوني از آنها استنباط ميشود، تفاوت بنيادي داشته باشد.
از سوي ديگر، اين سوال نيز به شدت تمام وجود داشت که پس جايگاه خود اين «صخره کند» عظيم و نمونههاي فراوان ديگري که در جاي جاي قلمرو پهناور هخامنشيان بر روي صفحات کوهها کنده شده، در کجاي معناي اين جمله نهفته است؟ مگر ميشود تصور کرد که سنگ نوشته بغستان(5) (بيستون کنوني)، درست بر سر شاهراه مواصلاتي همدان به سارد قرار گرفته باشد و بعد نقش بسيار مهم اطلاعرساني و تبليغاتي اين گونه صخرهکندها در مضمون خود کتيبه مورد غفلت واقع شده باشد و کوچکترين اشارهاي هم به آنها نشده باشد؟
ميتوان تصور کرد که براي نگارش متن کامل اين کتيبه بر روي الواح گلين و يا بر روي يک طومار پوستي(6)، به زحمت به بيش از يک ماه زمان نياز بوده باشد؛ حال آنکه ميدانيم براي نگارش همين کتيبه بر صخرهي بيستون زمان بسيار بيشتري صرف شده است. به هر شکل ابداً براي من قابل قبول نبود که جايگاه خود اين کتيبه و نمونههاي آن توسط داريوش بزرگ مورد غفلت قرار بگيرد، ولي اين نابغه در همين متن و آنگونه که ديديم به نقش کمرنگتر يک طومار يا لوح گلين و آن هم به صورت مکرر اشاره کرده باشد!
بنابراين دل به دريا زدم و دستم را براي طرح اين پرسش پيچيده بالا بردم. پرسش من مطرح شد و در پي آن، براي چند لحظه سکوت معنيداري بر فضاي کلاس سايه افکند. در اينجا بود که کورسويي از فضاي حافظهي ناخودآگاهم به پرواز درآمد و هر دم پررنگتر شد. آري در گنجينهي واژگاني سرزمين مادري من که خود يک قرنطينهي فرهنگي است، يک واژه محلي رواج داشت که ميتوانست حلقهي گمشده ي اين چيستان و راز اين معما باشد! تاب نياوردم و آن سکوت را شکستم:
«... در سرزمين مادري من ـ استان بوشهر ـ که در حقيقت بخش ساحلي ساتراپ نشين پارس دوران هخامنشي و خاستگاه واقعي شاخهي جنوب غربي زبانهاي ايراني باستان يعني همان فارسي باستان است، يک واژهي محلي رايج است که معناي آن در گويشهاي بومي ما، درست به مفهوم صخرههاي سخت و صاف کوه است؛ چَرم / ĉarm/...
در جم، در دشتي(7)، در دشتستان (7) و حتي در استان کردستان (8) واژهي چرم علاوه بر معناي متداول خود در فارسي معيار، اين بارِ معنايي را نيز در بردارد...!»
و اما استاد گرانقدر جناب دکتر بهشتي در همان دم بر اين پرسش شگفت و بر اين پاسخ مکاشفه گونه مهر تاييد نهادند...
بنابراين ترجمه ي بخش ياد شده به فارسي نو چنين خواهد بود:
88ـ ... گويد داريوش شاه: به خواست
89ـ اهورا مزدا، اين کتيبهام که آن را من کردم، به علاوه به [زبان] آريايي (پارسي) بود، هم در (بر) پوست ( به صورت طومار)
90ـ و هم در (بر) چرم (صخره هاي صاف شده ي کوه) تصنيف شد...
يا خيلي روانتر به اين شکل:
«... داريوش شاه مي گويد: به خواست اهورا مزدا، اين کتيبه را که من نوشتم، هم بر پوست به صورت طومار و هم بر صخرهي سخت کوه تصنيف و نگاشته شده است...»
سئوال بعدي من بلافاصله اين بود که چرا ايرانشناسان بزرگ، شرق شناسان و متخصصان سرشناس زبانهاي باستاني همچون کارستن نيبور(9)، گروته فند(10)، هرتسفلد(11)، ساموئل نيبرگ(12)، بارتولومه(13)، راولينسون(14)، براندنشتاين(15)، رولاند کنت(16)، مکنزي(17)، ژينيو(18) و دهها دانشمند خبره که عمري در اين حوزه تلاش کردند و به گونهاي معجزهآسا موفق به کشف رمز خط ميخي و ساير خط ها و زبانهاي مرده و ناشناختهي جهان شدند، اين راز را نگشودند!؟
استاد فرمودند:
«بسيار ساده است؛ آنها ايراني نبودهاند و به ويژه به همين دليل هم نميتوانستهاند تا اين اندازه با گويشهاي بومي ايران آشنايي نزديک داشته باشند و البته اين موضوع خودگواهي است بر اهميت بسيار زياد مجموعهي واژگاني بکر موجود در گويشهاي محلي استانهاي بوشهر، فارس و سراسر جنوب غرب کشور و ضرورت ثبت و ضبط فوري و علمي اين واژگان...»
توضيحات و مآخذ:
رديف نشانه فارسي مثال فارسي مثال آوانگاري نشانه آوانگاري
1 ء ـ ع ـ الف هيئت / عکس / ادب ˘adab/aks ˘/hey˘at ˘
2 آ ـ ا آب / داس dās/āb ˘ ā
3 اَ اَبر/مَرد mard/abr ˘ a
4 اِ اِيوان/ دِرخت deraxt/eyvān ˘ e
5 اِ دِسام= دستم dastam = dəsām ə
6 اي ايران / نيک kī n /irān ˘ i
7 اُ اردک /مزد mozd/ordak ˘ o
8 اُو اورميه/ هوشنگ hušang / ūrmiye ˘ u
9 ج جان jān j
10 چ چرب ĉarb ĉ
11 خ خانه Xāne: X
12 ش شب šab š
13 غ چراغ Čerāγ γ
14 ق قوطي quti q
15 گ گرما garmā g
16 ي يک yek y
17 اين واژه به صورت فرضي و از روي قرينه ساخته شده و تاکنون در متن هاي باستاني ديده نشده است.
*
18 ريشه ي فعلي واژه ...√
19 نشانه ي امتداد واکه :e/:i/:u/:o/ ī/ū/ō/ē :/ـــ
20 نشانه ماده ي صرف شده از ريشه ي اصلي واژه ــ ...
21 يعني ( )
22 توضيح مترجم [ ]
23 ث ثروت θarvat θ
2ـ واژه ي فارسي باستان pavastāyā يک اسم است که در اينجا در حالت مفعولي فيه، مفرد و مونث مجازي (Isf) به کار رفته است.
صورت اصلي آن -pavastā است که به صورت pōst به فارسي ميانه و به صورت پوست/ pūst/به فارسي نو رسيده است.
اين واژه در ترجمه ي رولاند کنت به معني «پوشش الواح گلين» و يا «لوح گلين» گرفته شده که به نظر ميرسد اين گمانه به قرينه و تحت تاثير کتيبهي مکشوفه در بابل حاوي مضمون کتيبه بيستون صورت گرفته باشد که البته با توجه به صورتهاي معنايي بعدي اين واژه در فارسي ميانه و نو، اعتبار اين شکل ترجمه به شدت دچار تزلزل مي شود و معادل «پوست دباغي شده» يا «چرم» با معناي فارسي معيار براي آن منطقيتر به نظر خواهد آمد.
از سوي ديگر در مورد واژهي «پوست» نکتهي ديگري نيز به ذهن ميرسد و آن اينکه با توجه به شکل فارسي ميانه و صورت نوِ اين واژه، يعني به ترتيب /pōst/ و /pūst/ که علاوه بر شباهت ظاهري با دو واژهي فارسي ميانه و نو /pušt / و / pošt/، به لحاظ معنايي نيز داراي ارتباط آشکاري با اين دو است؛ اين احتمال قوياً وجود دارد که دو واژه ي «پوست» و «پشت» هر دو از يک مادهي فرضي اوستايي، مثلاً paoštay* به معناي «عقب و پشت» يا از يک ريشهي فعلي فرضي نظير paōš*√به معناي «پوشاندن و پنهان کردن» اشتقاق يافته باشند. لازم به يادآوري است در حال حاضر واژهي اوستايي ـ parštay به معناي «پشت» در ونديداد8، سطرهاي 51 و 52 و در ونديداد 9، سطرهاي 18 و 19 و نيز در بهرام يشت، سطر 56 به کار رفته که با مادهي فرضي فوق شباهت قابل تامل دارد. (20)
3ـ واژهي فارسي باستان ĉarmā نيز يک اسم است که در اينجا در حالت مفعولي فيه، مفرد و خنثي (Isn) به کار رفته است.
صورت اصلي آن در فارسي باستان Čarman و در اوستا Čarəman است که به صورت Čarm به فارسي ميانه و به صورت چرم / Čarm/ به فارسي نو رسيده است.
ترجمهي شکل اوستايي آن در فرهنگ بارتولومه به معني پوست دباغي شده يا چرم آمده است. در واژهنامهي پيوست کتاب رولاند کنت، ترجمهي آن به معناي پوست حيوانات، چرم و عمدتاً طومار چرمين گرفته شده که طبعاً چنين انتخابي تحت تاثير معناي همين واژه در زبان فارسي نو (فارسي معيار) و نيز زبان سانسکريت صورت گرفته است.
در هر صورت واژهي چرم /Čarm/ چه به معناي پوست دباغي شده باشد ـ چنانکه در فارسي معيار است ـ و چه به معناي صخرهي صاف شده و پرداخته شدهي کوه باشد ـ چنانکه در گويشهاي محلي جنوب غرب ايران رايج است ـ در هر دو حالت از مشتقات ريشهي اوستايي و فارسي باستان kar√ به معني انجام دادن، کردن و ساختن است؛ چرا که چرمِ نخست، از پرداختن پوست طبيعي حيوانات ساخته ميشود و چرم دوم نيز از پرداختن صخرهي طبيعي کوه آماده و ساخته ميشود و در هر دو حالت دخالت دست انسان به معناي ساختن، کردن و انجام دادن بيگفت و گو آشکار است.
4ـ در خصوص نبوغ داريوش بزرگ نگاه کنيد به:
آـ بويس، مري: تاريخ کيش زرتشت (جلد دوم ـ هخامنشيان). ترجمهي همايون صنعتي زاده. انتشارات توس . تهران ـ 1375 صص. 140 139.
ب ـ گيرشمن، رومان: ايران، از آغاز تا اسلام. ترجمه ي محمد معين. شرکت انتشارات علمي و فرهنگي. چاپ دهم. تهران ـ 1374 صص 171 ـ 151.
پ ـ پيرنيا، حسن: ايران باستان (جلد اول). دنياي کتاب و انتشارات سخن. چاپ هفتم. تهران ـ 1374. ص 690ـ 687
ت ـ زرين کوب، عبدالحسين: تاريخ مردم ايران. انتشارات اميرکبير. تهران ـ 1364.صص 150 ـ 144
5ـ تاريخ کيش زرتشت. صص 144 و 145
6ـ همان. صفحه 147، نيز «ايران باستان» ص 536، نيز «ايران از آغاز تا اسلام» ص 168
7ـ در منطقه دشتي واژهي محلي چرم با همين معنا رايج است. مثلاً در کتاب در دست چاپ «بدويت معصوم، پژوهشي در شعر محلي استان بوشهر»، کار استاد ارجمند رضا معتمد، شعري از احمد منصوري، شاعر محليسراي معاصر دشتي با عنوان «گل تا گلن» / gol tā golen/ نقل شده که بخشي ا ز آن چنين است:
سنگ و تنگ و چرم و برم و باغ و ماغ
Sang-o tang –o ĉarm-o barm-o bāγ-o māγ
خره و بس و در و دلوال و اشکفت و تلن
Xerre vo bass-o dər-o dalvāl-o ˘eškaft-o tolen
که در مصرع اول، لفظ چرم دقيقاً به همين معنا به کار رفته است.
ـ همچنين در مصرعي از يک دو بيتي با عنوان «نوم يار» / num-e yār / از اشعار شاعر، اميد غضنفر که به گويش محلي دشتستاني سروده شده چنين آمده است:
«ري چرم کُه نويسُم نومِ يارم»
«ri ĉarm-e koh nevisom num-e yārom»
که در اينجا نيز «چرم» درست به معناي صخرهي صاف و صيقل خوردهي کوه است.
8ـ در شمال شهر بيجار از توابع استان کردستان، رود و روستاي کوچکي به نام «کن چرمي» / kan ĉarmi/ وجود دارد که نام دوم آن نيز آنگونه که نقشهها نشان مي دهند «قمچقاي» است.
اين روستا هر دو نام خود را از يک کتيبهي صخره کند خوانده نشده واقع در فاصلهي کمابيش يک کيلومتري جنوب غرب همان روستا که ظاهراً به خطي شبيه به خط پروتو ايلامي نگاشته شده، برگرفته است.
نام نخست يعني «کن چرمي» از دو بخش «کن» و «چرمي» ساخته شده و روي هم رفته به معناي «کنده شدهي چرمي» است که اين «چرم» نه به معناي متداول در فارسي معيار که به معناي «تخته سنگ صاف و صيقل خورده»(21) است که درست مصداق همان صخرهي کتيبه «کن چرمي» است (22) و بنابراين معناي «کن چرمي» برابر است با «کنده شدهي صخرهاي»!
بخش «کن» که به ظاهر بُن مضارع از مصدر «کندن» است، در واقع يک صفت مفعولي است که به جاي اسم و به معني «کنده شده» (کتيبه) به کار رفته است. اين بخش در زبان فارسي نو، ميانه، باستان و اوستايي به همين شکل است و از kan√ اوستايي و فارسي باستان گرفته شده است.
بخش «چرمي» نيز يک صفت است که از مادهي اسمي «چرم» گرفته شده که شکل فارسي ميانهي آن نيز/ ĉarm/، فارسي باستانش ـ ĉarman و صورت اوستايي آن هم ـ ĉarəman است.
و اما نام دوم که به نظر من معنايي کمابيش برابر با معناي نام نخست دارد، از دو بخش «قم» /qam/ و چقاي/ĉaqāy/ ساخته شده است:
بخش نخست در واقع معرّب «کَم» است که اين نيز به نوبهي خود، ميتواند تحريف شدهي همان جزء «کن» با ريشهشناسي بالا بوده باشد.
بخش دوم هم معرب واژهي فارسي ميانه و نو چگاد/ چکاد/ ĉagād/ به معناي قله و بلنداي کوه است. بدين روي، همان گونه که ديده ميشود، نام دوم نيز به معناي «کنده شده بر کوه» و افاده کنندهي همان معناي پيشين است.
9-(1765) Carsten Niebuhr
10-(1802) G.Grotefend
11-(1931)Hertzfeld
12-(1974) Henrik Samuel Nyberg
13-(1904) Christian Bartholomae
14-(1846) Rawlinson
15-(1932) Brandenstein
16-(1950) Roland Kent
17-(1971) D.N.Macknzie
18-(1972) Philippe Gignoux
19ـ بلادي، سيد عبدالعزيز: ريشه شناسي واژگان منتخب گويش بوشهري. دانشگاه شيراز. شيراز ـ 1379.
20-Bartholomae, Christian:Altiranisches Wörterbuch.Walter De Gruyter & Co. Berlin.1961.page 878.
21ـ ريشه شناسي واژگان منتخب گويش بوشهري. سرواژهي شماره ي 203 ـ 1ĉarm
22ـ اين نام، برگزيدهي پژوهشگر ارجمند، رضا مرادي غياث آبادي است که براي نخستين بار و به شايستگي در تاريخ بيستم اسفند ماه 1385 در مقالهاي با عنوان «سنگ نبشته کن چرمي» آن را پيشنهاد و به نام خود ثبت کردند. لازم به يادآوري است که يکي از مآخذ اينجانب در خصوص اين کتيبه همين مقاله است. ايشان با توجه به معناي سنتي «چرم» حدس زدهاند که شايد نام آن روستا از نام اين کتيبه گرفته شده باشد که اکنون با اين معناي نويافتهي واژهي «چرم»، به نظر من حدس ايشان نيز به يقين بدل ميشود. البته همانگونه که ديديم نه تنها عنوان «کن چرمي» بلکه حتي نام دوم روستا يعني «قمچقاي» نيز به احتمال قوي از نام همين کتيبه مأخوذ است.
سيد عبدالعزيز بلادي_ مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد زبان و گويشهاي باستاني
موضوع درس آن روز، بخش پاياني ستون چهارم کتيبه پرآوازه بيستون مربوط به داريوش اول بود. در سطرهاي 88، 89 و 90 ستون چهارم چنين آمده است:
āyaθiya : vašnā : Auš: x š 88-….θātiy : Dārayavau
89-ramazdāha : i(ya)m : dipimaiy : ty(ām) : adam : akunavam : patiŝam : ariyā : āha : utā : pavast
90-āyā : utā : ĉarmā : graθitā : āha :…(1)
88ـ ... گويد داريوش شاه: به خواست 89 ـ اهورامزدا، اين کتيبهام که آن را من کردم (ساختم)، به علاوه به [زبان] آريايي (پارسي) بود، هم در (بر) پوست 90ـ و هم در (بر) چرم تصنيف شد...
در اينجا معناي دو واژه در ترجمههاي موجود، براي من به شدت سوال برانگيز بود؛ يکي واژهي آخر سطر 89 يعني2 ( pavastāyā) و ديگري واژهي دوم سطر 90 يعني3 (armā).
آخر مگر ميشود شخصي مثل داريوش اول هخامنشي با آنهمه نبوغ سياسي و نظامي(4) در تدبير و سازماندهي دنياي متمدن آن روزگار، دو واژه «پوست» و «چرم» را به معناي امروزي آن گرفته باشد و بعد هم متن بالا را با همين ريخت تصنيف کرده و ادعا کرده باشد که کتيبه ياد شده را هم بر پوست و هم بر چرم نوشته است؟!
بنابراين تقريباً بدون ترديد ميشود نتيجه گرفت که مفهوم اين دو واژه در زبان فارسي باستان، بايد با آنچه که در فارسي معيار کنوني از آنها استنباط ميشود، تفاوت بنيادي داشته باشد.
از سوي ديگر، اين سوال نيز به شدت تمام وجود داشت که پس جايگاه خود اين «صخره کند» عظيم و نمونههاي فراوان ديگري که در جاي جاي قلمرو پهناور هخامنشيان بر روي صفحات کوهها کنده شده، در کجاي معناي اين جمله نهفته است؟ مگر ميشود تصور کرد که سنگ نوشته بغستان(5) (بيستون کنوني)، درست بر سر شاهراه مواصلاتي همدان به سارد قرار گرفته باشد و بعد نقش بسيار مهم اطلاعرساني و تبليغاتي اين گونه صخرهکندها در مضمون خود کتيبه مورد غفلت واقع شده باشد و کوچکترين اشارهاي هم به آنها نشده باشد؟
ميتوان تصور کرد که براي نگارش متن کامل اين کتيبه بر روي الواح گلين و يا بر روي يک طومار پوستي(6)، به زحمت به بيش از يک ماه زمان نياز بوده باشد؛ حال آنکه ميدانيم براي نگارش همين کتيبه بر صخرهي بيستون زمان بسيار بيشتري صرف شده است. به هر شکل ابداً براي من قابل قبول نبود که جايگاه خود اين کتيبه و نمونههاي آن توسط داريوش بزرگ مورد غفلت قرار بگيرد، ولي اين نابغه در همين متن و آنگونه که ديديم به نقش کمرنگتر يک طومار يا لوح گلين و آن هم به صورت مکرر اشاره کرده باشد!
بنابراين دل به دريا زدم و دستم را براي طرح اين پرسش پيچيده بالا بردم. پرسش من مطرح شد و در پي آن، براي چند لحظه سکوت معنيداري بر فضاي کلاس سايه افکند. در اينجا بود که کورسويي از فضاي حافظهي ناخودآگاهم به پرواز درآمد و هر دم پررنگتر شد. آري در گنجينهي واژگاني سرزمين مادري من که خود يک قرنطينهي فرهنگي است، يک واژه محلي رواج داشت که ميتوانست حلقهي گمشده ي اين چيستان و راز اين معما باشد! تاب نياوردم و آن سکوت را شکستم:
«... در سرزمين مادري من ـ استان بوشهر ـ که در حقيقت بخش ساحلي ساتراپ نشين پارس دوران هخامنشي و خاستگاه واقعي شاخهي جنوب غربي زبانهاي ايراني باستان يعني همان فارسي باستان است، يک واژهي محلي رايج است که معناي آن در گويشهاي بومي ما، درست به مفهوم صخرههاي سخت و صاف کوه است؛ چَرم / ĉarm/...
در جم، در دشتي(7)، در دشتستان (7) و حتي در استان کردستان (8) واژهي چرم علاوه بر معناي متداول خود در فارسي معيار، اين بارِ معنايي را نيز در بردارد...!»
و اما استاد گرانقدر جناب دکتر بهشتي در همان دم بر اين پرسش شگفت و بر اين پاسخ مکاشفه گونه مهر تاييد نهادند...
بنابراين ترجمه ي بخش ياد شده به فارسي نو چنين خواهد بود:
88ـ ... گويد داريوش شاه: به خواست
89ـ اهورا مزدا، اين کتيبهام که آن را من کردم، به علاوه به [زبان] آريايي (پارسي) بود، هم در (بر) پوست ( به صورت طومار)
90ـ و هم در (بر) چرم (صخره هاي صاف شده ي کوه) تصنيف شد...
يا خيلي روانتر به اين شکل:
«... داريوش شاه مي گويد: به خواست اهورا مزدا، اين کتيبه را که من نوشتم، هم بر پوست به صورت طومار و هم بر صخرهي سخت کوه تصنيف و نگاشته شده است...»
سئوال بعدي من بلافاصله اين بود که چرا ايرانشناسان بزرگ، شرق شناسان و متخصصان سرشناس زبانهاي باستاني همچون کارستن نيبور(9)، گروته فند(10)، هرتسفلد(11)، ساموئل نيبرگ(12)، بارتولومه(13)، راولينسون(14)، براندنشتاين(15)، رولاند کنت(16)، مکنزي(17)، ژينيو(18) و دهها دانشمند خبره که عمري در اين حوزه تلاش کردند و به گونهاي معجزهآسا موفق به کشف رمز خط ميخي و ساير خط ها و زبانهاي مرده و ناشناختهي جهان شدند، اين راز را نگشودند!؟
استاد فرمودند:
«بسيار ساده است؛ آنها ايراني نبودهاند و به ويژه به همين دليل هم نميتوانستهاند تا اين اندازه با گويشهاي بومي ايران آشنايي نزديک داشته باشند و البته اين موضوع خودگواهي است بر اهميت بسيار زياد مجموعهي واژگاني بکر موجود در گويشهاي محلي استانهاي بوشهر، فارس و سراسر جنوب غرب کشور و ضرورت ثبت و ضبط فوري و علمي اين واژگان...»
توضيحات و مآخذ:
رديف نشانه فارسي مثال فارسي مثال آوانگاري نشانه آوانگاري
1 ء ـ ع ـ الف هيئت / عکس / ادب ˘adab/aks ˘/hey˘at ˘
2 آ ـ ا آب / داس dās/āb ˘ ā
3 اَ اَبر/مَرد mard/abr ˘ a
4 اِ اِيوان/ دِرخت deraxt/eyvān ˘ e
5 اِ دِسام= دستم dastam = dəsām ə
6 اي ايران / نيک kī n /irān ˘ i
7 اُ اردک /مزد mozd/ordak ˘ o
8 اُو اورميه/ هوشنگ hušang / ūrmiye ˘ u
9 ج جان jān j
10 چ چرب ĉarb ĉ
11 خ خانه Xāne: X
12 ش شب šab š
13 غ چراغ Čerāγ γ
14 ق قوطي quti q
15 گ گرما garmā g
16 ي يک yek y
17 اين واژه به صورت فرضي و از روي قرينه ساخته شده و تاکنون در متن هاي باستاني ديده نشده است.
*
18 ريشه ي فعلي واژه ...√
19 نشانه ي امتداد واکه :e/:i/:u/:o/ ī/ū/ō/ē :/ـــ
20 نشانه ماده ي صرف شده از ريشه ي اصلي واژه ــ ...
21 يعني ( )
22 توضيح مترجم [ ]
23 ث ثروت θarvat θ
2ـ واژه ي فارسي باستان pavastāyā يک اسم است که در اينجا در حالت مفعولي فيه، مفرد و مونث مجازي (Isf) به کار رفته است.
صورت اصلي آن -pavastā است که به صورت pōst به فارسي ميانه و به صورت پوست/ pūst/به فارسي نو رسيده است.
اين واژه در ترجمه ي رولاند کنت به معني «پوشش الواح گلين» و يا «لوح گلين» گرفته شده که به نظر ميرسد اين گمانه به قرينه و تحت تاثير کتيبهي مکشوفه در بابل حاوي مضمون کتيبه بيستون صورت گرفته باشد که البته با توجه به صورتهاي معنايي بعدي اين واژه در فارسي ميانه و نو، اعتبار اين شکل ترجمه به شدت دچار تزلزل مي شود و معادل «پوست دباغي شده» يا «چرم» با معناي فارسي معيار براي آن منطقيتر به نظر خواهد آمد.
از سوي ديگر در مورد واژهي «پوست» نکتهي ديگري نيز به ذهن ميرسد و آن اينکه با توجه به شکل فارسي ميانه و صورت نوِ اين واژه، يعني به ترتيب /pōst/ و /pūst/ که علاوه بر شباهت ظاهري با دو واژهي فارسي ميانه و نو /pušt / و / pošt/، به لحاظ معنايي نيز داراي ارتباط آشکاري با اين دو است؛ اين احتمال قوياً وجود دارد که دو واژه ي «پوست» و «پشت» هر دو از يک مادهي فرضي اوستايي، مثلاً paoštay* به معناي «عقب و پشت» يا از يک ريشهي فعلي فرضي نظير paōš*√به معناي «پوشاندن و پنهان کردن» اشتقاق يافته باشند. لازم به يادآوري است در حال حاضر واژهي اوستايي ـ parštay به معناي «پشت» در ونديداد8، سطرهاي 51 و 52 و در ونديداد 9، سطرهاي 18 و 19 و نيز در بهرام يشت، سطر 56 به کار رفته که با مادهي فرضي فوق شباهت قابل تامل دارد. (20)
3ـ واژهي فارسي باستان ĉarmā نيز يک اسم است که در اينجا در حالت مفعولي فيه، مفرد و خنثي (Isn) به کار رفته است.
صورت اصلي آن در فارسي باستان Čarman و در اوستا Čarəman است که به صورت Čarm به فارسي ميانه و به صورت چرم / Čarm/ به فارسي نو رسيده است.
ترجمهي شکل اوستايي آن در فرهنگ بارتولومه به معني پوست دباغي شده يا چرم آمده است. در واژهنامهي پيوست کتاب رولاند کنت، ترجمهي آن به معناي پوست حيوانات، چرم و عمدتاً طومار چرمين گرفته شده که طبعاً چنين انتخابي تحت تاثير معناي همين واژه در زبان فارسي نو (فارسي معيار) و نيز زبان سانسکريت صورت گرفته است.
در هر صورت واژهي چرم /Čarm/ چه به معناي پوست دباغي شده باشد ـ چنانکه در فارسي معيار است ـ و چه به معناي صخرهي صاف شده و پرداخته شدهي کوه باشد ـ چنانکه در گويشهاي محلي جنوب غرب ايران رايج است ـ در هر دو حالت از مشتقات ريشهي اوستايي و فارسي باستان kar√ به معني انجام دادن، کردن و ساختن است؛ چرا که چرمِ نخست، از پرداختن پوست طبيعي حيوانات ساخته ميشود و چرم دوم نيز از پرداختن صخرهي طبيعي کوه آماده و ساخته ميشود و در هر دو حالت دخالت دست انسان به معناي ساختن، کردن و انجام دادن بيگفت و گو آشکار است.
4ـ در خصوص نبوغ داريوش بزرگ نگاه کنيد به:
آـ بويس، مري: تاريخ کيش زرتشت (جلد دوم ـ هخامنشيان). ترجمهي همايون صنعتي زاده. انتشارات توس . تهران ـ 1375 صص. 140 139.
ب ـ گيرشمن، رومان: ايران، از آغاز تا اسلام. ترجمه ي محمد معين. شرکت انتشارات علمي و فرهنگي. چاپ دهم. تهران ـ 1374 صص 171 ـ 151.
پ ـ پيرنيا، حسن: ايران باستان (جلد اول). دنياي کتاب و انتشارات سخن. چاپ هفتم. تهران ـ 1374. ص 690ـ 687
ت ـ زرين کوب، عبدالحسين: تاريخ مردم ايران. انتشارات اميرکبير. تهران ـ 1364.صص 150 ـ 144
5ـ تاريخ کيش زرتشت. صص 144 و 145
6ـ همان. صفحه 147، نيز «ايران باستان» ص 536، نيز «ايران از آغاز تا اسلام» ص 168
7ـ در منطقه دشتي واژهي محلي چرم با همين معنا رايج است. مثلاً در کتاب در دست چاپ «بدويت معصوم، پژوهشي در شعر محلي استان بوشهر»، کار استاد ارجمند رضا معتمد، شعري از احمد منصوري، شاعر محليسراي معاصر دشتي با عنوان «گل تا گلن» / gol tā golen/ نقل شده که بخشي ا ز آن چنين است:
سنگ و تنگ و چرم و برم و باغ و ماغ
Sang-o tang –o ĉarm-o barm-o bāγ-o māγ
خره و بس و در و دلوال و اشکفت و تلن
Xerre vo bass-o dər-o dalvāl-o ˘eškaft-o tolen
که در مصرع اول، لفظ چرم دقيقاً به همين معنا به کار رفته است.
ـ همچنين در مصرعي از يک دو بيتي با عنوان «نوم يار» / num-e yār / از اشعار شاعر، اميد غضنفر که به گويش محلي دشتستاني سروده شده چنين آمده است:
«ري چرم کُه نويسُم نومِ يارم»
«ri ĉarm-e koh nevisom num-e yārom»
که در اينجا نيز «چرم» درست به معناي صخرهي صاف و صيقل خوردهي کوه است.
8ـ در شمال شهر بيجار از توابع استان کردستان، رود و روستاي کوچکي به نام «کن چرمي» / kan ĉarmi/ وجود دارد که نام دوم آن نيز آنگونه که نقشهها نشان مي دهند «قمچقاي» است.
اين روستا هر دو نام خود را از يک کتيبهي صخره کند خوانده نشده واقع در فاصلهي کمابيش يک کيلومتري جنوب غرب همان روستا که ظاهراً به خطي شبيه به خط پروتو ايلامي نگاشته شده، برگرفته است.
نام نخست يعني «کن چرمي» از دو بخش «کن» و «چرمي» ساخته شده و روي هم رفته به معناي «کنده شدهي چرمي» است که اين «چرم» نه به معناي متداول در فارسي معيار که به معناي «تخته سنگ صاف و صيقل خورده»(21) است که درست مصداق همان صخرهي کتيبه «کن چرمي» است (22) و بنابراين معناي «کن چرمي» برابر است با «کنده شدهي صخرهاي»!
بخش «کن» که به ظاهر بُن مضارع از مصدر «کندن» است، در واقع يک صفت مفعولي است که به جاي اسم و به معني «کنده شده» (کتيبه) به کار رفته است. اين بخش در زبان فارسي نو، ميانه، باستان و اوستايي به همين شکل است و از kan√ اوستايي و فارسي باستان گرفته شده است.
بخش «چرمي» نيز يک صفت است که از مادهي اسمي «چرم» گرفته شده که شکل فارسي ميانهي آن نيز/ ĉarm/، فارسي باستانش ـ ĉarman و صورت اوستايي آن هم ـ ĉarəman است.
و اما نام دوم که به نظر من معنايي کمابيش برابر با معناي نام نخست دارد، از دو بخش «قم» /qam/ و چقاي/ĉaqāy/ ساخته شده است:
بخش نخست در واقع معرّب «کَم» است که اين نيز به نوبهي خود، ميتواند تحريف شدهي همان جزء «کن» با ريشهشناسي بالا بوده باشد.
بخش دوم هم معرب واژهي فارسي ميانه و نو چگاد/ چکاد/ ĉagād/ به معناي قله و بلنداي کوه است. بدين روي، همان گونه که ديده ميشود، نام دوم نيز به معناي «کنده شده بر کوه» و افاده کنندهي همان معناي پيشين است.
9-(1765) Carsten Niebuhr
10-(1802) G.Grotefend
11-(1931)Hertzfeld
12-(1974) Henrik Samuel Nyberg
13-(1904) Christian Bartholomae
14-(1846) Rawlinson
15-(1932) Brandenstein
16-(1950) Roland Kent
17-(1971) D.N.Macknzie
18-(1972) Philippe Gignoux
19ـ بلادي، سيد عبدالعزيز: ريشه شناسي واژگان منتخب گويش بوشهري. دانشگاه شيراز. شيراز ـ 1379.
20-Bartholomae, Christian:Altiranisches Wörterbuch.Walter De Gruyter & Co. Berlin.1961.page 878.
21ـ ريشه شناسي واژگان منتخب گويش بوشهري. سرواژهي شماره ي 203 ـ 1ĉarm
22ـ اين نام، برگزيدهي پژوهشگر ارجمند، رضا مرادي غياث آبادي است که براي نخستين بار و به شايستگي در تاريخ بيستم اسفند ماه 1385 در مقالهاي با عنوان «سنگ نبشته کن چرمي» آن را پيشنهاد و به نام خود ثبت کردند. لازم به يادآوري است که يکي از مآخذ اينجانب در خصوص اين کتيبه همين مقاله است. ايشان با توجه به معناي سنتي «چرم» حدس زدهاند که شايد نام آن روستا از نام اين کتيبه گرفته شده باشد که اکنون با اين معناي نويافتهي واژهي «چرم»، به نظر من حدس ايشان نيز به يقين بدل ميشود. البته همانگونه که ديديم نه تنها عنوان «کن چرمي» بلکه حتي نام دوم روستا يعني «قمچقاي» نيز به احتمال قوي از نام همين کتيبه مأخوذ است.
سيد عبدالعزيز بلادي_ مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد زبان و گويشهاي باستاني